جدول جو
جدول جو

معنی میخ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

میخ زدن(صَ کَ / کِ دَ)
میخ کوبیدن. کوبیدن میخ بر تخته و دیوار و جز آن. زدن میخ بر در و دیوار و مانند آن. (از یادداشت لغت نامه). تده. وتد. (تاج المصادر بیهقی) :
گو میخ مزن که خیمه می باید کند
گو رخت منه که بار می باید بست.
سعدی.
به هر کفشی که میخی زد مه نامهربان من
ز حسرت ناله وفریاد میخیزد ز جان من.
سیفی صاحب بدائعالصنایع
لغت نامه دهخدا
میخ زدن
للظّفر
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به عربی
میخ زدن
Nail
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
میخ زدن
clouer
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
میخ زدن
ตอกตะปู
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
میخ زدن
کیل ٹھوکنا
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به اردو
میخ زدن
釘を打つ
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
میخ زدن
לדפוק מסמר
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به عبری
میخ زدن
inchiodare
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
میخ زدن
wbijać gwóźdź
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
میخ زدن
забивать гвоздь
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به روسی
میخ زدن
забивати цвях
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
میخ زدن
spijkeren
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
میخ زدن
nageln
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
میخ زدن
clavar
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
میخ زدن
कील ठोकना
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به هندی
میخ زدن
pregar
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
میخ زدن
পেরেক পুঁতানো
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
میخ زدن
memaku
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
میخ زدن
çivilemek
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
میخ زدن
못을 박다
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
میخ زدن
kuchora
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
میخ زدن
تصویری از میخ زدن
تصویر میخ زدن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ دَ / دِ)
که میخ بر آن کوفته باشند. آنچه میخ بدان زده باشند: کفش میخ زده، تختۀ میخ زده. رجوع به میخ زدن شود، سکه زده. مسکوک. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به میخ و میخ ساختن شود.
- زر میخ زده، زر مسکوک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مکیدن. مک زدن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیخ زدن
تصویر سیخ زدن
بسیخ کشیدن قطعات گوشت، اصرار کردن، تحریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
یخ بستن منجمد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیش زدن نشتر زدن میل چشم. بامیل جراحی آب فاسدی که درچشم پیدا شده بیرون آوردن، بوسیله میل چشم کسی را کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میک زدن
تصویر میک زدن
مکیدن مک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیخ زدن
تصویر سیخ زدن
((زَ دَ))
کنایه از اصرار کردن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخ زدن
تصویر بیخ زدن
((زَ دَ))
ریشه زدن، نقش زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
انجماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
Frost, Ice
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
congelar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
helar, congelar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی